ناصرالدين شاه (عزت الله انتظامي) : اميدوار نباش ، مدرسه هنر مزرعه بلال نيست آقا ، که هر سال محصول بهتري داشته باشد . در کواکب آسمان هم يکي ميشود ستاره درخشان ، الباقي سوسو ميزنند .
کمال الملک/ علي حاتمي
کمال الملک/ علي حاتمي

"باقی عمرم مانند یک بیابان خالی جلوم دراز شده ."
بی شک فروغ فرخزاد اصلی ترین شاعری است که به مفهوم درست از تعاریف نیما درباره شعر رسید و راه را برای ادامه ی شعر نو باز کرد.هرچند باید حرف فروغ را درباره ی مجموعه های اسیر و دیوار و عصیان قبول کرد اما شاید همین مجموعه ها را نیز بتوان بعنوان تجربه در رسیدن به زبان تولدی دیگر پذیرفت.باید قبول کرد فروغ فرخزاد توانست با استفاده از درک درست و نگاه مادرانه ی خود به زبان،اصالت و حقیقت موسیقی شعر را به آن برگرداند.فروغ فرخزاد با نگاهی که به زندگی و محیط خود داشت،و با تکیه بر ذهن تصویرمدار خود راهی را که نیما برای اجرای شعر پیشنهاد نموده بود (شعری که باید اجرا شود) در دو مجموعه ی آخر خود عملی کرد.
جهان بینی فروغ به معنای واقعی آن،جهان بینی است! و گستره ی جغرافیایی آن ضمن حفظ فرهنگ بومی خود از لحاظ بافت معنایی و مفاهیم در مرزهای ذهنی یک ایرانی و فارسی زبان محدود نمی شود.
شعرهای فروغ فرخزاد را اگر بخواهیم از نگاه ساختارگرایانه نیز بررسی کنیم باید در برابر توانایی ذهن سیال و فرم گرای وی سر تعظیم فرود آورد.فروغی که توانسته در بلندترین شعرهای خود، با سیالیت تمام ، فرم و ساختار منسجم معنایی و تصویری را حفظ کند.
«و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد میآمد
در کوچه باد میآمد
و من به جفت گیری گلها میاندیشم
به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها میاندیشم
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان
صبور ،
سنگین ،
سرگردان .
فرمان ایست داد .
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت
زنده نبوده است...»*
*بخشی از شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
این روزها دو مجموعه شعر خواندنی از دوستان خوبم منتشر شده که دعوتتون می کنم به مطالعه و لذت خوانش این شعرهای خاص


در جاده ای فرعی و دور افتاده
به تماشای مسافران
ایستاده است
درخت پیر
زندگی همین اش خوب است
دنبال خانه ای برای اجاره بگردم
و ترجیح بدهم
خانه ای را که تو
در آن ساکن بوده ای؛
خانه را می پسندم
بنگاهدار قیمت را می گوید
و بی حوصله
به بنگاه دیگری می روم
با این اطمینان
که در خانه های دیگری هم بوده ای.
محیط لذت بخش نوشیدن چای،دمنوش یا قهوه در میان قفسه های کتاب
با دوستان خود،با شاعران و نویسندگان به گفتگو و یا مطالعه بنشینید
با هم باشیم در کافه فرهنگ

آینده از آن شماست چرا که...